دبیرستان نمونه دولتی سعدی / متوسطه اول

دولت آباد برخوار بلوار طالقانی خیابان امام رضا خیابان مطهری کوچه سعدی - تلفن 45823388 - 031

دبیرستان نمونه دولتی سعدی / متوسطه اول

دولت آباد برخوار بلوار طالقانی خیابان امام رضا خیابان مطهری کوچه سعدی - تلفن 45823388 - 031

شماره پیامک

    لطفاً نظرات و پیشنهادات ارزنده خود را به شماره پیامک 500010405823388 ارسال فرمایید

وزارت آموزش و پرورش

اداره كل آموزش و پروش اصفهان

آموزش و پرورش برخوار

اتوماسيون اداري برخوار

سوالات و گرامر زبان

دبيرستان نوايي

ضمن خدمت فرهنگيان

سامانه هوشمند پيام كوتاه

بسيج سرجوب

بانك ملي

سامانه ثبت نام اكترونيكي دانش آموزان

سامانه بيمه هاي دانش آموزي

سامانه تجهيزات مدارس

سامانه آزمون الکترونيکي

سامانه مکانيزه اموال و انبار

۳ مطلب با موضوع «داستان کوتاه» ثبت شده است

در بزم خلیفه

۰۱
ارديبهشت

متوکل، خلیفه‌ی سفّاک و جبار عباسی، از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام  بیمناک بود و از این که مردم فرمان او را اطاعت می‌کردند، رنج می‌برد. سخن چینان به او گفتند: ممکن است علی بن محمد قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه یا نامه‌هایی که بر این مطلب دلالت داشته باشد در خانه‌اش پیدا شود؛ از این رو  متوکل یک شب بی‌خبر، بعد از آن که نیمی از شب گذشته بود و همه‌ی چشم‌ها به خواب رفته بودند و هر کسی در بستر خویش استراحت می‌کرد، عده‌ای از دژخیمان و اطرافیان خود را به خانه‌ی امام فرستاد که خانه‌اش را بگردند و خود امام را نیز حاضر کنند. متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده بود و مشغول می‌گساری بود. مأموران سرزده وارد خانه‌ی امام شدند و اول سراغ خودش رفتند. او را دیدند که در اتاقی روی سنگریزه نشسته و به راز و نیاز با پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاق‌ها شدند؛ اما از آنچه می‌خواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند.

  • ۰ نظر
  • ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۲۵
  • ۱۳۹۸ نمایش

آورده‌اند: روزی مرد جوانی نزد حضرت موسی علیه‌السلام  آمد و گفت: ای موسی! می‌خواهم زبان حیوانات را یاد بگیرم آیا آن را به من آموزش می‌دهی؟

حضرت موسی علیه‌السلام  فرمود: ای مرد جوان! این چه کاری است که می‌خواهی انجام بدهی، برو و خیالت را از این هوس‌های پوچ خالی کن؛ اما مرد جوان قانع نشد.

حضرت موسی علیه‌السلام  به خدا عرض کرد: خدایا! چه کار کنم؟ اگر زبان حیوانات را به او یاد دهم، می‌ترسم زیان ببینند و اگر یاد ندهم، می‌دانم که از دست من ناراحت می‌شود.

  • ۱ نظر
  • ۱۰ بهمن ۹۳ ، ۱۲:۲۵
  • ۱۴۱۷ نمایش

پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و سلم  در سال هفتم هجری به همراه هزار و ششصد نفر سرباز برای فتح قلعه‌ی خیبر که در سی و دو فرسخی مدینه قرار داشت روانه شدند. مسلمانان مدتی در بیابان‌های اطراف خیبر ماندند و نتوانستند قلعه‌های خیبر را فتح کنند، همچنین از نظر غذایی در مضیقه بودند به طوری که بر اثر شدت گرسنگی، از گوشت حیواناتی که مکروه بود، مانند گوشت قاطر و اسب استفاده می‌کردند. در این شرایط، جوان سیاه چهره‌ای که گوسفندان یهودیان را می‌چراند  خدمت پیامبر صلی الله علیه وآله و سلم  آمد و مسلمان شد و سپس گفت: این گوسفندان مال یهودیان است آن‌ها را در اختیار شما می‌گذارم.

  • ۱ نظر
  • ۰۶ بهمن ۹۳ ، ۱۱:۳۸
  • ۱۳۵۶ نمایش

دبیرستان نمونه دولتی سعدی دولت آباد